روز19تيرماه بودماماني داشت خونه روجارو ميزد شماهم داشتي براي خودت حرف ميزدي هم بازي مي کردي وقتي برگشتم بهت نگاه کردم ديدم باتمام قدرت سعي مي کني روي چهار دست وپات بايستي وبه طرف جلو بري جارو رو پرت کردم سريع از اولين راه رفتنت عکس گرفتم ...
روز18تيرماه93و10ماه رمضان بودکه به محل کاربابايي دعوت شديم اول که رسيديم خيلي خوب بودولي ولي ولي موقع اذان که شدشماشروع کردي به اذيت کردن تمام ميزروبهم زدي اخرسرهم چايي روريختي روي ميز ...
روز جمعه 6تيرماه بودکه داشتم باشما بازي مي کردم وقتي خنديدي متوجه شدم که لثه ات ورم کرده اين به اين معني بود که داري دندون در مياري براي همين سريع رفتم سراغ پختن دندوني چون اگر دندونيت رو ديگران بخورن دعامي کنن راحت تردندون دربياري ...
در تاريخ 13.4.93بابايي ما رو سوپرايز کرد و پيشنهاد يه سفر يه روز رو داد البته به چالوس ولي چون ماه رمضانه و همه جا بستس به قم رفتيم اينم عکساي مهرسا جونم ...