مهرساجونمهرساجون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

مهرساجون

سوراخ کردنه گوش

عزيزترينم امروز يعني 3 اسفند سال92 بااينکه دلم نميومد ولي دل و به دريا زدم و رفتم تا گوشتو   سوراخ کنن اخه اگه بزرگتر ميشدي نميذاشتي  و هم دردش بيشتر بود رفتيم خونه خاله زهرا(دوست   من)تا مامانش گوشاي تورو سوراخ کنه توام خيلي ناز خواب بودي ولي وقتي داشتن گوشتو سوراخ   ميکردن خيلي بد گريه کردي طوري که اشک ابجي شکيلا و دختر خالت(ناديا)در اومد و چون منم   دلم نميومد نگات کنم از اتاق رفتم بيرون اون روز خيلي بي تابي کردي و بردمت  به حموم تا اروم   تر شي راستي جيگره مامان52روزه بودي که گوشاتو سوراخ کردم     ...
5 اسفند 1392

شيطنتاي مهرسا کوچولو

عشقه مامان از امروز هرچي رو که ميبيني با چشاي خوشگلت  دنبال ميکني و بهش لبخند ميزني و    وقتي تو تو بغلمي کسي با من صحبت کنه نه شير ميخوري و نه ميخوابي واسه خودت يه پا فضول     شدي فرشته ي من . اينم چندتا عکس از فضوليه مهرسا جووووون   ...
5 اسفند 1392

اولين خنده

جيگرمامان بلاخره خنديد در تاريخ23.11.1392اولين لبخندت به لبات اومد نميدوني چقدر    خوشحال شدم با اين خنده هاي خوشگلت زيباييت100برابرشده خوردنيه مامان ايشاا.. تو روزاي   باقي زندگيتم لبخند به لبت باشه     عکس اولين خندت شکارصحنه توسط ابجي شکيلا(خان باجي) ...
5 اسفند 1392

جشن دندوني اقارادمان

٢٢بهمن سال نودودو جشن دندوني اقارادمان پسرخاله ي گلت بود واين اولين مهموني بود که توهم   حضورداشتي و چون اين مهموني تم ابي داشت من از 1هفته قبل دنبال لباس براي توفسقلي بودم ولي   همه ي لباسا پسرونه بودتابلاخره تونستم يه شلواره کوچولوموچولو برات پيداکنم  تواين مهمنوني همه   حضور داشتن اينم عکساي خوشگلت             اقارادمان و مهرسا     تبريکه مهرسا به رادمان توپولو   ...
25 بهمن 1392

40روزه شدم

امروز10.11.1392کوچولوي من 40روزه شد وقراربود من به حموم ببرمش ولي دست تنها نميتونستم   بخاطر همين خاله فرزانه و خاله فاطمه اومدن تا تو رو به حموم ببريم از اونجايي که شماتا از   حموم تشريف مياري تا 3.4ساعت خوابي تا دير وقت خوابي البته با عروسکت که يه روز هم قدو   هيکلت بود ماماني خيلي زود داري بزرگ ميشي انگار همين ديروز بود که براي اولين بار در اغوش گرفتمت      ...
19 بهمن 1392

برف بازي

١٦بهمن سال1392 برف شديدي اومد و همه جارو سفيد پوش کرد و اين اولين برفي بود که     مهرساي من ميديد مهرسا جونه من  هنوزخيلي کوچولو بودي تاببرمت برف بازي ولي  ميدونستم   بعدش حسابي سرما ميخوري چون خيلي سرمايي تشريف داري ولي دلم نيومد حسابي لباس تنت   کردم و از بابايي خواستم تا باماشين بريم تا جوجوي من سرما نخوره خلاصه رفتيم  و تو هم   برف روديدي هم کمي هواخوردي         اينم ادم برفي  کاري از خواهرانه گرامي شما   ...
19 بهمن 1392

حرکت ورزشکاری

مهرساجونم از اونجا که خیلی وروجکه دوست نداره هیچکس شیشه شیرشوواسش نگه داره  اگه    باورتون نمیشه خودتون ببینید   ...
12 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساجون می باشد