خريد
١٥ فروردين سال 93 يک روز تعطيل بود ولي بابايي به سرکار رفت ولي ابجيات به مدرسه نرفته بودن و حسابي حوصلشون سر رفته بود و هي ميگفتن بريم بيرون و از اونجايي که من کمر درد دارم و نميتونم توجيگر رو بغل کنم ابجي شکيلا زحمت اين کارو ميکشه و اخر سر من راضي شدم تا شمارو به گردش ببرم رفتيم و مغازه ها رو ديديم تا اينکه ابجي مريم فروشگاه و خوراکياي رنگي رو ديد و خواست تا براش بخرم رفتيم و شکيلا که ديگه خسته شده بود اين خلاقيت رو نشون داد حالا خودت ببين ...
نویسنده :
مامان زهرا
18:58